qkg:contextText
|
شهلا گفت: آره. عادت کردهام. حسابی خانهدار شدهام. جارو، پارو، عصرها دیکته به این یکی؛ حاضر کردن علوم با آن یکی؛ شام برای محسن که شبها تا میآید جلو تلویزیون وا میرود و بعد از شام صدای خروپفش همه جا را میگیرد. غرغرو شدهام. نق میزنم. بعضی شبها با ماشین میگردیم. توی ماشین پیتزایی، همبرگری سق میزنیم. بلوارها را بالا میرویم و پایین میآییم. دور میزنیم تا یکی از بچهها بگوید بابا برگردیم، تلویزیون فیلم داره. برمیگردیم. چای دم میکنم. میخوریم. بچهها میخوابند و من لیوانها را میشویم. کتری را آب میکنم، میگذارم روی اجاق تا فردا صبح که محسن از خواب بیدار شد، شعله را روشن کند و بعد چراغ را خاموش میکنم و میخوابیم. (fa) |