qkg:contextText
|
اینها چه لطمهای میزدند؟ به چه کسی لطمه میزدند، بگویید ببینم. توی این دنیا هیچوقت یکچنین کهکشانی از استعدادْ وجود نداشته! چه قدرت عظیمی برای یک مملکت! که در آنِ واحد شاعرانی مثل بلوک، یسهنین، مایاکوفسکی، ماندلشتام و آنا آخماتوا داشته باشد و فیلمسازانی مثل آیزنشتاین، پودوفکین، دُوژنکو و دزیگا، دوست من دزیگا ورتوف، دزیگا کوفمان، کینوک، عاشق سینما، چقدر دوستداشتنی بود! و رماننویسهایی مثل بابل و خلبنیکوف و بیلی و نمایشنامهنویسهایی نظیر بولگاکف و معلمهای من، آنهایی که قالبها و فرمهای جدید خلق کردند، دوست من رودچنکو که نورپردازی را دوباره ابداع کرد، دوست من مالویچ که محدودهٔ رنگها را کشف کرد، و آن یکی رفیقم تاتلین که دعوتمان کرد که شکلهایی متناظر با دنیا بسازیم، از دنیا تقلید نکنیم، بلکه دنیاهای جدیدی بسازیم که در دسترس همه باشد، منحصربهفرد و غیرتکراری، دنیایی درون دنیایی دیگر، و همهٔ اینها، گاسپادین هال، غنا میبخشید به دنیایی که شامل همهِ آنها میشد، غنا میبخشید چون چشماندازهای جدیدی عرضه میکرد. اینها چه ضرری داشتند؟ میهن من با این همه استعداد چه قدرتی پیدا میکرد! چه جنونی باعث شد اینها قربانی بشوند؟ من، دکترِ عزیز، به موقع مُردم. میرهولد بزرگترین نابغهِ تئاتر بود. معلم من بود. شگفتی میآفرید، اما حاضر به قبول نظریهای نبود که به عقیدهِ او عقیم بود، محصولِ شومِ سه عامل بود؛ فقدان تخیل در بوروکراتها، تلاش برای اینکه نظریهٔ سیاسی را با عمل هنرمندانه همخوان بکنند، و ترس از اینکه استثناها نهاد قدرت را تضعیف کنند. آیا به این دلیل بود که دستگیرش کردند و به زندان مسکو کشاندندش و آنجا، بیمحاکمه تیربارانش کردند، روز ۲ فوریهٔ ۱۹۴۰، روزی که هیچوقت فراموش نمیکنم، دکتر هال. باز از شما میپرسم: آیا دلیل کشتن میرهولد این بود، یعنی قبولنکردن نظریهای برای هنر که مانع آفرینش او میشد؟ شاید اینطور بود، شاید میرهولد از آنچه خودش یا لودهندههاش فکر میکردند، خطرناکتر بود. این را فقط اینجور میشود توجیه کرد. چرا جنازهِ تکهتکهِ زنی که عاشق میرهولد بود، همان روزِ دستگیریاش توی آپارتمانشان پیدا شد؟ چه قساوتی، چه مصیبتی، و چه ترسی. زنی را با چاقو تکهتکه کنند فقط برای اینکه عذابِ عاشقش را بیشتر کنند. (fa) |