so:text
|
از مدتها پیش آرزو داشتم دربارهٔ مدرسهای که توموئه نامیده میشد و سوزاکو کوبایاشی، مدیر این مدرسه، چیزی بنویسم. هیچیک از ماجراهایی که در این کتاب میخوانید زادهٔ ذهن من نیست. همهٔ آنها واقعاً رخ دادهاند و خدا را شکر که اقبال به خاطر آوردن تعدادی از آنها را داشتهام. علاوه بر میل به نوشتن، مشتاق بودم پیمانی را که شکسته بودم جبران کنم. همان گونه که در یکی از قسمتهای کتاب شرح دادهام، در کودکی، به آقای کوبایاشی قول حتمی دادم که وقتی بزرگ شدم در مدرسه توموئه تدریس کنم؛ اما این قولی بود که موفق به عمل به آن نشدم. بهجای آن تلاش کردهام تا حد ممکن، به تعداد بیشتری از مردم نشان دهم که آقای کوبایاشی چگونه آدمی بود؛ چه عشق عمیقی به کودکان در سینه داشت، و چگونه آنها را تربیت میکرد و آموزش میداد. (fa) |