so:text
|
قورت دادن هم، نه این که فقط آسان نبود، که محال هم شده بود. انگار همه سوراخ و سنبههای اندرونش پرشده باشد. آذر که گفته بود باز چی شده هوایی شدی، همین را گفته بود که هیچی جز این که دیگر نه جا دارد بخورد و دم نزند، نه خیال دارد که جا خالی بدهد یا سوراخهای خودش را بپوشاند. بعد که آذر گیج نگاهش کرده بود، گفته بود که دوباره میخواهد کاری بیرون از خانه بگیرد و پس باید ماشینی داشته باشد و پس باید خودش رانندگی کند و پس … به اینجا که رسیده بود آذر از گیجی درآمده بود و سوراخ روشده را دیده بود. (fa) |