so:text
|
آخرین سفرم به اعماق تالارهای دراز مأنوس، با خورشیدها و ماههای کوچکم که در بالا میآویزمشان، و جیبهایی پر از ریگ به منزلهٔ ی آدمیان و فصلهاشان، اگر بخت یاری کند، آخرین سفرم خواهد بود. آنوقت به اینجا برخواهم گشت، به خودم برخواهم گشت، به هر معنی که بگیریم، و دیگر خودم را ترک نخواهم کرد، دیگر از خودم چیزی را که ندارم نخواهم خواست. یا شاید همهٔ ما برگردیم، با وحدتی مجدد برگردیم، بی جدایی، بی آنکه جاسوسی یکدیگر را بکنیم، به این آغل کوچک پلید برگردیم، آغلی سراسر کثیف، با طاقی گنبد مانند که انگار آن را توی عاج تراشیدهاند، توی یک دندان کهنهٔ پوسیده. (fa) |