so:text
|
چون خود بینی نازنده به راه میرود، و به دم و پرهای خویش مینگرد، و از زیبایی پوششی که بر تن دارد و طوقها که بر سر و گردن، قهقهه سر میدهد، و چون نگاهش به پاهای خود میافتد، بانگی برآرد که گویی گریان است و آوازی کند چنانکه پنداری فریاد خواهان است. فریادش گواهی است راست، بر اندوهی که او راست. چه پاهای او لاغر است و سیه فام، همانند خروسی که از هندی و فارسی زادهاست زشت و نا به اندام، و از تیزی استخوان ساق او خارکی خرد سر زدهاست، و بر جایگاه یال او دستهای موی سبز نگار بر زده، و برآمدنگاه گردنش چون ابریقی است راست کشیده، و فرو رفتنگاه آن، تا به شکم رسد، سیاه است، چون وسمه یمانی سبز و به سیاهی رسیده، یا پرنیانی است بر آینه صیقل زده افکنده، یا با چادری سیاهسر و گردن خویش را پوشیده... (fa) |