so:text
|
ژانویه ۱۹۶۵ بود. شبها حدود ساعت شش، چهارراه بلوار اُرنانو و خیابان شامپیون تاریک میشد. از من کاری ساخته نبود، با غروب آفتاب، در این خیابانها خودم را گم میکردم. کافه آخر، در انتهای بلوار ارنانو «ورس توژور» نامیده میشد که در کنار تعدادی از کافههای هم ترازش قرار داشت. سمت چپ نبش بلوار نِی، کافه دیگری بود که یک گرامافون سکه ای داشت. در چهارراه اُرنانو- شامپیون، یک داروخانه و دو کافه که یکی قدیمی تر بود نبش خیابان دوواِسم قرار داشت. آنچه که در این کافهها میتوانستم در انتظارش بمانم… تماشا ی سپیده صبحگاهی بود به هنگام سر آمدن شب و در اواخر بعدازظهر تماشای غروب. دیرهنگام، در زمان تعطیلی کافه… (fa) |