so:text
|
کنار خیابان مردی را میبینم که مقابلش دو بشکهٔ پلاستیکی بزرگ است. از روی کنجکاوی سرک میکشم تا توی بشکهها را دید بزنم. مرد که اشتیاق مرا میبیند بالا و پایین میپرد و با زبان بی زبانی میخواهد مرا تشویق کند تا از او چیزی بخرم. اما از او چه باید بخرم؟ توی بشکهها آب است و در آب صدها ماهی کوچک خاکستری اندازهٔ ماهی قرمزهای عید خودمان. با خودم میگویم چقدر خنگ است و مگر نمیبیند من توریستم و توریست نه آکواریوم دارد و نه ماهی تنگ به دردش میخورد. دختر و پسر جوانی از راه میرسند و از دیدن بشکهها هیجان زده میشوند. شروع میکنند با هم به تایلندی صحبت کردن و مثل بقیه تایلندیها خوشحال شدن و جیغ زدن. به مرد فروشنده چیزی میگویند و او هم سری تکان میدهد. یک کیسهٔ پلاستیکی بیرون میکشد و ملاقه اش را برمیدارد و کمی آب توی آن میریزد و چند ماهی هم جدا میکند و توی آن میاندازد. قاعدتاً حالا باید در کیسه بسته شود. همین اتفاق هم میافتد اما قبل از آن مرد ماهی فروش یک نی توی کیسه میگذارد و دور آن را با کش محکم میکند! (fa) |