so:text
|
پدر قهرمانی نداشتهام تا لقبش را با زنجیر به کَتهای خستهام ببندم و در سنگلاخهای بدوم، تا هرجا که سخن بر سر نام میورد با تمام نیرویم فریاد بکشم که پسر فلانالدوله هستم، ولی اگر لازم باشد میگویم نام پدر اسدالله بود. من نمیدانم زادهٔ یک قانونم یا پدیدهٔ یک عشق، آنچه میدانم این است که در سحر یکی از شبهای اسپند ماه ۱۳۰۸ سپیده در چشمهایم رخت و تهران مرا در لای چنگهای خویش گرفت. تا کنون که باز نمیدانم انگشتری هستم بر انگشتها یا زخمی بر روی دستهای شهرم، دربارهٔ شعرم حرفی ندارم بگویم. همین است که هست، در میان شعرای معاصر به نیما علاقه و به احساسش ایمان دارم و از متقدمین حافظ را میستایم و نظامی را استاد میدانم. (fa) |