so:text
|
از همان اوائل به قدرت رسیدن دریافته بود که فریبش می دهند تا خوشحالش کنند. دستمزد فوق العاده می گیرند تا برایش دم بجنبانند. به زور سر نیزه مردم را گرد می آورند و با پول دهانشان را خریداری می کنند تا فریاد بزنند "زنده و جاوید باد او که پیرتر از خودش و همه است". در طول سال های بی شمار عمر دریافته بود که دروغ، از شک راحت تر و از عشق سودمندتر و از حقیقت دیرپا تر است. آموخته بود که با تمامی این نکبت ها، با اقتدار و عظمت زندگی کند مبهوت نشود. توانسته بود در عین فضاحت، بدون دارا بودن قدرت، فرمان بدهد و بدون داشتن آبرو تمجید شود و با نداشتن هرگونه اختیاری، اوامرش فراگیر باشد. و سرانجام زمانی در توده ای از برگ های زرد شده ی پائیز زندگی اش دریافت که هیچگاه آقای قدرت خودش نبوده است. محکوم بوده که زندگی را در چهره ای بشناسد که خودش نبوده است. محکوم بوده که زندگی قابل زندگی، همانی است که از طرف دیگرش دیده می شد، نه از طرفی که ژنرال می دید. آن جا که بر توده ی برگ های پائیز، سال های غیر قابل شمارش بدبختی ها و لحظه های ناپایدار خوشبختی شان وجود داشت. آنجا که عشق از غده های چرکین مرگ آلوده می شد ولی تمام و کمال می ماند. (fa) |