so:text
|
من نمیخواستم نقاش بشوم، آرزو داشتم موسیقیدان باشم، عاشق موسیقی بودم، هنوز وقتی نوای ویلن میشنوم، محال است گریه نکنم. پدرم بیرحمی کرد، گفت نمیخواهم پسرم مطرب بشود. وقتی ۱۸ سالم شد، رفتم پیش کسانی که موسیقی تعلیم میدادند. آنها چهار مضراب صبا را به من میآموختند، اما من چیز دیگری، که نمیدانستم چیست؛ میخواستم … و سرانجام روبیک گریگوریان کاری که در پیاش بودم را بیهیچ چشمداشتی به من تعلیم داد. اما زندگی دشوار بود، باید انتخاب میکردم بین درس خواندن و نان درآوردن یا عشقم موسیقی. اینطور شد که عشقم را فدا کردم و نقاش شدم. (fa) |