so:text
|
دفعه آینده، به وضع خودم سرو سامانی میدهم میدانی … حتماً. کسی را برای خودم پیدا میکنم. یک پسر خوب. یک پسر سفید پوست. پسری بی همتا. کسی که گواهی نامه رانندگی و تویوتا داشته باشد. اینطوری دیگر شنبه صبحها برای رفتن به خارج از شهر مزاحم تو نخواهم شد. به شوشوی چند رسانهای میگویم: شوشو جان! مرا به عروسی پسرخالهام میبری؟ با اتوموبیل زیبایت که جی پی اس دارد و حتی کرس و دم-تم را هم رهیابی میکند؟ و جانمی جان! همه چیز روبراه خواهد شد. چرا مثل احمقها میخندی؟ فکر میکنی به اندازه کافی یز و زرنگ نیستم که مثل بقیه بتوانم پسرکی مهربان و شیرین و خودشیرین و تودل برو تور بزنم؟ … کسی که هرگز خودش را نگیرد، وقتی به فکر مقایسه قیمت مجلهها و کاتالوگهای مصالح و لوازم خانگی هستم، با مهربانی بگوید: عزیزم چرا نگرانی؟ از هر فروشگاهی دوست داری، خرید کن، نگران قیمت نباش، تفاوت قیمتها واقعاً ناچیز است، ارزش این که فکرت را مشغول کنی ندارد … همیشه از در پارکینگ رفت و آمد میکنیم تا ورودی خانه کثیف نشود. کفشهامان را زیر راه پله میگذاریم تا پلکان کثیف نشود. همیشه با همسایههایی که خوش رفتار هستند دوست میشویم، یک باربی کیوی درست و حسابی خواهیم داشت چون برای بچهها خوب است، چون همانطور که زن برادرم میگوید نقشه ساختمان خانه، بدون باربی کیو نقشه قابل اعتمادی نیست و … وای خوشبختی. تصورش هم بسیار نفرتانگیز بود. خوابم برد. (fa) |