so:text
|
یکی از آن بلیطهای راه آهن را خریده بود که اگر پولش را به دلار پرداخته باشی میتوانی هرقدر دلت خواست به هر قطاری سوار شوی و در اروپا به هر کجا که خواستی تشریف ببری. طرف به قدری قطار عوض کرده بود که مخش معیوب شده بود. آخر میخواست بلیطش حرام نشود. آنقدر خط عوض کرده بود که دیگر نمیتوانست یک جا آرام بگیرد. اگر باگ، که همیشه در شاشگاه راه آهن زوریخ پلاس بود، او را آنجا ندیده بود یارو باز سوار قطار شده و به حرکت خود ادامه داده بود. آن قدر میرفت و میرفت که عاقبت مجبود میشدند به ضرب تیر متوقفش کنند. فهمیده بود که چند هفته بیشتر از مدت اعتبار بلیطش باقی نمانده و همین دیوانهاش کرده بود. از فرط اضطراب داشت غش میکرد و باگ تا سرحد بیهوشی کتکش زده بود. وگرنه طرف میخواست به قطار سریعالسیری سوار شود و به ونیز برود. (fa) |