so:text
|
به خاطر دارم در دوره وزارت تدین، یاشار اعظم تصمیم گرفت برای شادابی و نشاط اطفال، دوشنبهها بچهها را به اطراف تهران برای تفریح و هواخوری ببرد. در آن موقع خیابانهای تهران خاک آلود و به ندرت سنگفرش بود. تازه باب شده بود که کف بعضی کوچهها را با قلوه سنگ مفروش میکردند که غالباً دردسر درست میشد؛ و بچهها هنگام دویدن زمینمیخوردند. در جریان این تفریح آموزشی، با سر و صورت و لباس گرد و خاک و گاه دست پای زخمی وارد خانه میشدیم. مادرم میگفت: «بچهام از جنگ «سلم و تور» آمده است». یکی از روزها در مراجعت از راه پیمایی، میرزا تقی خان معلم کلاس چهارم ابتدایی، برای ابراز محبت و احسان یک طبق بزرگ کاهو را نزدیک «سراب وزیر» به چهار ریال خرید و میان ما تقسیم کرد؛ برگهای گل آلود کاهو را در آب روان شست و شو دادیم و خوردیم. مدتی بعد من مثل خیلیهای دیگر مبتلا به حصبه شدم. مدت چهل روز بیمار و تحت نظر میرزا صدرالدین امین الحکما معالجه میشدم. وقتی بهبود پیدا کردم. آن قدر ضعیف شده بودم، که موقع راه رفتن زانوانم خم میشد. (fa) |