so:text
|
در لحظهای که با یک انسان روبرو میشوم و او را توی خویش میخوانم؛ او تغییر میکند. درآن لحظه او جزیی از اجزاء یا مجموعهای از اجزا نخواهد بود. او یک اویی میان اوها و مرزبندی شده میان اوها نخواهد بود. او نقطهای در تقاطع شبکههای زمانی و مکانی جهان نخواهد بود. او واقعیتی در طبیعت؛ قابل تجربه و قابل توصیف نخواهد بود. او مجموعهای از کیفیتهای نامگذاری شده نخواهد بود. او تویی میشود بی همسایه و بی مرز؛ تویی که تمام جهان را پر میکند. نه اینکه تمام واقعیتهای دیگر نابود میشوند. خیر؛ تمام واقعیتهای دیگر؛ در نور او و وابسته به نور او دیده میشوند. من میتوانم؛ رنگ مو و صدای کلام و منش بخصوص انسانی را تفکیک کنم و البته به ضرورت این جهان مکرراً بایستی این کار را هم بکنم؛ ولی هر بار دوباره او را تغییر داده و از مقام یگانه تو تنزل دادهام. (fa) |