so:text
|
کارد را در فضای خُرد لبه و بدنهٔ پاکت سُراندم و امید بستم که در این پارگی چیزی متفاوت باشد که نکبت امروز را تمام کند. دستنویس کوچکی بود بر کاغذی مومی به خطِ کتابیِ خودمان. کاغذی به دیدِ نخست نو، اما آن قدر آسیبپذیر که انگار با هربار خواندن نازکتر و محو تر میشد و جای نگاه بر آن میماند. میدیدم که پیش از من ــ از هنگامی که اندیشهٔ نوشتنش در زبان آمده تا لحظهای که روی کاغذ آمده، و آن لحظهٔ بعدی که به دست من رسیده ــ آن قدر نگاهش کردهاند که دیگر مهلت چندانی برای من نمانده. اینها را پیش از خواندنش فهمیدم که میترسیدم کلمات بپاشند و فاصلهها پاک شوند. یک نفس خواندمَـش. (fa) |