so:text
|
به دور از هر گونه احتمالات، همه چیز از قبل سر جای خودش بود: اندکی ناز و ادا، چند خندهٔ نخودی، مختصری سردرگمی، در ادامه برای اولین بار نگاه جداافتاده و همه تن تسلیم زنی که دوباره شروع به خانهداری میکند، اولین بچه، اندکی با هم بودن بعد از کار آشپزخانه، که از همان آغاز نشنیده گرفته شدن، و به همین منوال کمتر و کمتر شنیدن، مونولوگهای درونی، پادرد، رگهای واریسی، لالمانی به جز مِن و مِنهایی در خواب، سرطان رحم، و دست آخر، با مرگ، تقدیر محقق میشود. در شهر ما دخترها یک بازی داشتند که بر مبنای مراحل زندگی یک زن بود: خسته/ فرسوده/ مریض/ دم مرگ/ مرده. (fa) |