so:text
|
او سکهها را در جیبش به صدا درآورد. تقریباً سی سالش بود، ولی هیچ کاری را به اتمام نرسانده بود، به جز کتابهای اشعار بیهوده اش که از خمیر هم پخش و پلاتر روی هم افتاده بودند. تا به حال به مدت ۲ سال تمام در پیچ و خم یک کتاب وحشتناک تلاش میکرد که هرگز به موفقیت منجر نشده بود و همانطور که او به خوبی میدانست، هرگز هم به پول بیشتر منجر نمیشد. فقط و فقط نداشتن پول بود که قدرت او را برای نوشتن از او ربوده بود! او به این قضیه کاملاً معتقد شده بود! پول همه چیز است. آیا بدون پول میشد حتی یک داستان کوتاه به ارزش یک پنی نوشت، طوری که روی شما تأثیر داشته باشد؟ (fa) |