so:text
|
من یه گناهکارم، نمی تونم انکارش کنم. یه دوست دختر دارم، اما عاشقشم. هیچی بین ما نیست فقط… فقط یه خورده عشق بازی. من هیچوقت به ترزا بی وفایی نکردم آخه… آخه اون همه جا حضور داره. مگه تقصیر منه که دیگه برام جذابیت نداره؟ هر مرد سالم و سرحالی عین من باید وقت به وقت زنشو نو کنه. بَده به جای این که با چند تا باشم فقط با یکی هستم؟ مردی با موقعیت من باید حسابی مواظب امورش باشه. من روزانا رو هر روز هفته وقت ناهار می بینمش، اما نه شمبهها و نه یکشمبهها. دربارهٔ زندگی خونوادگی ام هم چیزی بهش نگفتهام، حتی اسم زنم رو نمی دونه ولی خیلیها همین چیزها رو هم مراعات نمی کنن. من حتی بهش گفتهام که عاشق زنم هستم، که خانواده ام چیزهای مقدس زندگیم هستن، اووون دختر باهوشیه، این چیزا رو می فهمه. وقتی که از زبونش شنیدم جوراب نایلونی ساق بلند دوست داره، کلی از این جورابها براش خریدم، شیش جفت هم برای ترزا آوردم، هر دوشون با این کارم عاشقم شدن. با این حال… با این حال چندین روز عذاب وجدان داشتم تا اینکه دست آخر چند تا هم برای دخترم ژولیت خریدم. هیچکس حق نداره منو از بهشت پرت کنه بیرون، من سه تا آدم رو خوشحال کردم، به هیچکسی هم آسیبی نرسوندم. (fa) |