so:text
|
آیا همهٔ این اجساد را از آن خیابان جمع کرده بودند؟ آیا آنها در کنار من بودند، آنهایی که به من تنه میزدند، بخشی از آن تودهٔ انسانی که صدایشان بالاپایین میشد، همانهایی که فریاد میکشیدند و در اتوبوسها و تاکسیها آواز میخواندند و هلهله میکردند، و به نشانهٔ همبستگی چراغهای ماشینها را روشن میکردند؟ چه اتفاقی برای بدنهای آن دو مردی که مقابل ایستگاه گلوله خورده بودند، افتاد؛ همان دو مرد که چند نفر از تظاهر کنندهها با چرخدستی جلوی ستون مردم حملشان کردند؟ چه اتفاقی افتاد که دو جفت پا در تاریکی رفت به هوا و آن منظرهٔ ناجور را رقم زد؟ وقتی که تو به آنها رسیدی دیدم که بدنت به لرزه افتاد. تندتند پلک میزدی و از خشم زیاد چشمهایت مدام بازوبسته میشد. من دست تو را گرفتم و رو به جلو هلت دادم، به سمت جلوی ستون مردم، در حالی که چیزهای نامفهومی را زیر لب با خودت زمزمه میکردی. سربازهای خودمون دارن تیراندازی میکنن. اونها دارن به ما شلیک میکنن. من تو را با تمام قدرتم به سمت آنها کشاندم و در حالی که تو در آستانهٔ گریستن بودی، من شروع کردم به خواندن سرود ملی و قلبم داشت از جا کنده میشد. قبل از آنکه گلولهٔ داغ به طرفم شلیک شود و پهلویم را بشکافد. قبل از آنکه چهرهٔ آنها از ریخت بیفتد و با لایهای از رنگ سفید محو بشود. (fa) |