so:text
|
از دور دیدم که یک افسر پلیس برگه جریمهای را زیر برفپاککن شیشه جلوی ماشینم گذاشت. بله، در جای ممنوع پارک کرده بودم. تمام جای پارکها پر بودند و من عجله داشتم و پیدا کردن یک جای پارک مجاز در مرکز شهر زوریخ مثل پیدا کردن یک صندلی برای آفتاب گرفتن در قطب جنوب است! یک آن تصمیم گرفتم خودم را سریعاً به محل برسانم. خودم را در برابر افسر تجسم کردم که نفسنفسزنان و با موهایی آشفته تلاش میکنم به او بقبولانم که وضعیتم را درک کند. اما از خیرش گذشتم؛ سالها تجربه به من آموخته که برخی کارها فقط باعث میشوند شما در برابر دیگران احمق جلوه کنید. باعث میشوند که خودتان را کوچک کنید و شب، خواب به چشمتان نیاید. (fa) |