so:text
|
میل به حرکت کردن خلاف جریان آب، داستان مشت و سندان است. آب در هاون کوبیدن است. اگر علیه زمانهٔ خودت بجنگی، فقط نیروهایت را میفرسایی و خودت را میآزاری. اما وقتی مصیبتی گریبانت را میگیرد یعنی فقط گریبان تو را میگیرد تحمل کردنش بسیار سختتر است، هر روز تو را بیش از روز پیش از پا درمیآورد، تا به آن جا میرسی که فکر میکنی بهترین کار این است خودت را به رودخانه یا ته چاه بیندازی… برخی گرفتاریها بزرگ هستند اما وقتی بار سنگینی بر دوش تو میافتد و تو تنها کسی هستی که باید آن بار را بکشی، کمرت میشکند: یک دانه برنج وزنی ندارد، هیچ وزنی ندارد، با این همه برای مورچه باری طاقت فرساست. برای زندگی کردن آدمی نیاز به نفس کشیدن دارد، اما وقتی مصیبتی میرسد، آدم نفسش به شماره میافتد و عقلش زایل میشود. آدمیزاد موجود بسیار ناتوانی است! (fa) |