so:text
|
من به هیچوجه نمیخواستم کشور خودم را ترک کنم ولی رژیم توتالیتر جمهوری اسلامی که همه احزاب و گروههای سیاسی و فرهنگی را به شدت سرکوب میکرد به دنبال من هم بود. ابتدا با تهدیدهای تلفنی شروع شده بود. در روزهای اول انقلاب ایران، بیشتر از داستاننویسی و نمایشنامهنویسی، که کار اصلی من است، مجبور بودم که برای سه روزنامهٔ معتبر و عمدهٔ کشور هر روز مقاله بنویسم. یک هفتهنامه هم به نام آزادی مسئولیت عمدهاش با من بود. در تکتک مقالهها، من رودررو با رژیم ایستاده بودم. پیش از قلعوقمع و نابودکردن روزنامهها، بعد از نشر هر مقاله، تلفنهای تهدیدآمیزی میشد؛ تا آنجا که مجبور شدم از خانه فرار کنم و مدت یک سال در یک اتاق زیرشیروانی زندگی نیمهمخفی داشته باشم. یکی از دوستان نزدیک من را که بیشتر عمرش را به خاطر مبارزه با رژیم شاه در زندان گذرانده بود دستگیر و بعد اعدام کردند و یک شب به اتاق زیر شیروانی من ریختند ولی زن همسایه قبلاً من را خبر کرد و من از راه پشت بام فرار کردم. تمام شب را پشت دکورهای یک استودیوی فیلمسازی قایم شدم و صبح روز بعد چند نفری از دوستانم آمدند و موهای سرم را زدند و سبیلهایم را تراشیدند و با تغییر قیافه و لباس به مخفیگاهی رفتم. مدتی با عدهای زندگی جمعی داشتم ولی مدام جا عوض میکردم. حدود ۶ الی ۷ ماه مخفیگاه بودم و یکی از آنها خیاطخانه زنانه متروکی بود که چندین ماه در آنجا بودم؛ و همیشه در تاریکی مطلق زندگی میکردم، چراغ روشن نمیکردم، پردههای همه کشیده شده بود. همدم من چرخهای بزرگ خیاطی و مانکنهای گچی بود. اغلب در تاریکی مینوشتم. بیش از هزار صفحه داستانهای کوتاه نوشتم. در این میان، برادرم را دستگیر کردند و مدام پدرم را تهدید میکردند که جای مرا پیدا کنند و آخرسر دوستان ترتیب فرار مرا دادند و من با چشم گریان و خشم فراوان و هزاران کلک، از راه کوهها و درهها از مرز گذشتم و به پاکستان رسیدم و با اقدامات سازمان ملل و کمک چند حقوقدان فرانسوی ویزای فرانسه را گرفتم و به پاریس آمدم. (fa) |