so:text
|
به نظرم محیط خانوادگیام از دورانِ کودکی، غم غربتِ خودش از زندگی در کوهستان را به من انتقال دادهاست. وقتی پدرم و مادربزرگ مادریام، که خیلی با آنها مأنوس بودهام، از کودکیشان یاد میکردند، همیشه از زندگی در ده حرف میزدند. حتی اگر کودکیِ جسمیام درکوهستان نگذشته، یا خیلی کم گذشتهاست، اما کودکی تخیّلیام همیشه در کوهستان گذشتهاست. خانواده پدرم تا سال ۱۹۳۰ در دهکده زندگی کردهاست. پدربزرگم آنجا مدرسهای تأسیس کرده بود و پس از مرگش، بیوهاش مدیریت آن را به عهده گرفت. در خانوادة ما آموزش همیشه حرفِ اوّل را زدهاست. جدّ پدریام در سالهای ۱۸۷۰ مدیر مدرسه بود! وقتی پدرم و بعضی از برادران و خواهرانش به سن ورود به دانشگاه رسیدند، مادرشان تصمیم گرفت مدرسة کوچک دهکده را ببندد و آنان را برای ادامة تحصیل به شهر بیاورد. مادر من نیز نزدیک دانشگاه آمریکایی بیروت آپارتمانی اجاره کرد، و آنجا همه فرزندانش، پسران و دختران، یکی پس از دیگری، ابتدا دانشجو و سپس معلم شدند. (fa) |