so:text
|
باغ در طرف سایه دانایی بود، باغ ما جای گره خوردن احساس و گیاه، باغ ما قوسی از دایرهٔ سبز سعادت بود، میوهٔ کال خدا را آن روز میجویدم در خواب، آب، بی فلسفه میخوردم، توت بیدانش میچیدم، تا اناری ترکی برمیداشت، دست فوارهٔ خواهش میشد، تا چلویی میخواند، سینه از ذوق شنیدن میسوخت، گاه تنهایی صورتش را به پس پنجره میچسبانید، شوق میآمد دست در گردن حس میانداخت، فکر بازی میکرد، زندگی چیزی بود مثل بارش عید، یک چنار پرسار، زندگی در آن وقت صفی از نور و عروسک بود، یک بغل آزادی بود، زندگی در آن وقت حوض موسیقی بود… (fa) |