so:text
|
در طی قرنها…قرن از پی قرون…سرگشتهتر از اشک شبآویز ابرها…در ظلمتی سیاهتر از قلب قبرها…بس خون بیدریغ که در بیکران نیلپاشیده شد بخاک و بکام طلا فسردبس خواستها که هیچ شد و نسلها که رفت…بس نغمهها که ناله شد و عشقها که مرد…بس رشتهها ز خانه و فرزند و شوی و مام…با دست زور، در دل شبها ز هم گسیخت0در چنگ مرگ، پیکر عریان زندگی!1بس سالها که مرد و به سر خاک مرده ریخت…2در محبس مخوف و نفس سوز ایدهها…3ای بس امید زنده که در سینهها شکست…4بس مادر پریش که با داغ کشتگان5بی یار و بیپناه، به خاک سیه نشست…6بس اشکها که ریخت ز چشمان روشنی7بر دامن پلید فسون فسانهها…8مأیوس و دربدر!9بس قلب پاک از تپش افتاد و خاک شد!0در جا نشکاف مدفن سرد زمانهها…1بس سالها که سوخت ز بی داد بردگی2ناکام و بی نصیب!3قومی اسیر، در تب صحرای تشنه کام...4بس گامها که خرد شد اندر تلاش روز5با حیله و فریب6تا دیو زور، تشنه نخوابد بگاه شام!. (fa) |