so:text
|
نمیتوانم این افکار را از ذهنم بیرون برانم. دست خودم نیست. نگاهی گمشده را در چشمان پدر میبینم، میبینم که ذهن پریشانش بیاختیار دستخوش تلاطم شده است. انگار در جست وجوی دنیاهای دیگری است. انگار تمناهای تازه دارد، شاید هم در پی نگاههای تازه است؛ نگاههایی که او را به جهانی دیگر فرا میخوانند. راهی برای فهمیدن ندارم؛ او دیگر نمیتواند حرف بزند. دلم میخواهد بدانم چه میشنود، منتظر است چه کسی او را فرابخواند، چه کسی و چه وقت او را به جهان دیگر خواهد برد، علامت مرگش چیست، چه کسی این علامت را میدهد، راهنمای او کیست؟ اگر زنان دروازههای جهان را بر روی انسانها میگشایند، آیا در جهان بعدی هم ما زنان درها را باز خواهیم کرد؟ کدام قابله او را به هنگام ورود به جهان دیگر یاری خواهد کرد؟ (fa) |