so:text
|
درحالی که دربارهٔ اوضاع تاًسف بارم فکرمی کردم تا خانه در کوما پیاده رفتم. نتیجه گرفتم برای مدتی باید برنج سرد بخورم وخودم را تسلیم این واقعیت کردم. تصمیم گرفتم هیجان زده شدن بی فایده است وبرای ماهیگیری به رودخانه تاماگاوا رفتم. قلاب را به آب انداختم. فوراً به چیزی گرفت وپاره شد. من که قلاب ونخ جایگزین نداشتم با عجله آن را کنار گذاشتم. با فکر این که بدشانسی همین است، به سوی خانه رفتم. بادلی گرفته به خانه رسیدم و حالش را نداشتم در ورودی را باز کنم. ناگهان زنم بیرون پرید تبریک میگویم! من بدون این که متوجه باشم اوقاتم تلخ بود، گفتم:برای چی؟ زنم گفت:راشومون جایزه اول را برده. راشومون جایزه اول فستیوال بینالمللی فیلم ونیز را از آن خود کرده بود ومن دیگرنباید برنج سرد میخوردم. دوباره فرشتهای پدید آمد. من حتی نمیدانستم راشومون به فستیوال ونیز فرستاده شده است. نماینده ایتالیا فیلم رادر ژاپن دیده بود وبه ونیز سفارش کرده بود. مانند این بود که برچهره خواب آلود سینمای ژاپن آب سرد ریخته شود. (fa) |