so:text
|
انسان هویت خود را در قصدمندی و اراده تجربه میکند. «من» آن منِ «من میتوانم» است. دکارت در جملهٔ مشهور «من فکر میکنم، پس هستم» اشتباه کرده، زیرا هویت، حاصل تفکر و عقلانیگری نیست. فرمول دکارت، مهمترین متغیر را کنار گذاشته؛ او از روی فکر به هویت جست زده در حالی که آنچه در اصل اتفاق میافتد متغیر بینابینی «من میتوانم» است. کییرکگور به همین ترتیب، راه حل بیش از حد ساده شده و عقلانیگرای هگل را که میگوید «بالقوگی به فعلیت منجر میشود» به سخره میگیرد وقتی میگوید بالقوگی به فعلیت منجر میشود ولی متغیر بینابینیاش اضطراب است. میتوانیم اینگونه بیانش کنیم که «بالقوگی به صورت چیزی متعلق به من تجربه میشود - قدرتِ من، پرسشِ من - و اینکه به فعلیت منجر شود یا نه، تا حدود زیادی به من بستگی دارد: اینکه کجا عمل کنم و کجا مکث.» آنچه در تجربه انسانی روی میدهد این است: «من دریافت میکنم، من میتوانم، من اراده میکنم، من هستم.» و «من میتوانم» و «من اراده میکنم»، تجربیات لازم برای هویتند. این مسئله ما را از این موضع توجیه ناپذیر در درمان که بیمار اول حس هویت پیدا میکند و بعد عمل میکند، میرهانَد. برعکس، او هویت را حین عمل یا دست کم در امکان انجام عمل تجربه میکند. (fa) |