so:text
|
من بیشتر دوست داشتم دراز بکشم و فکر کنم. همه اش فکر میکردم. همه اش خوابهایی میدیدم عجیب و غریب. نمیارزد بگویم چه خوابهایی! من آن همه وقت همه اش از خودم میپرسیدم چرا آنقدر احمقم. اگر دیگران نفهم هستند و من یقین میدانم که نفهمند، پس چرا خودم نمیخواهم عاقلتر شوم. بعددانستم که اگر منتظر شوم تا همه عاقل شوند، خیلی وقت لازم است. بعد دانستم که چنین چیزی هرگز نخواهد شد .. مردم تغییر نخواهند کرد و کسی آنها را تغییر نخواهد داد و نمیارزد انسان سعیِ بیهوده کند! بله همینطور است .. این قانون آنهاست .. من اکنون میدانم کسی که عقلا و روحا محکم و قوی باشد، آن کس برآنها مسلط خواهد بود. کسی که جسارت زیاد داشته باشد، آن کس در نظر آنان حق خواهد داشت. آن کس که امور مهم را نادیده بگیرد و بر آنها تف بیاندازد، او قانونگذار آنها ست. کسی که بیشتر از همه جرات کند، او بیش از هر کس دیگری حق دارد! تا بحال چنین بوده و بعدها هم چنین خواهد بود! باید کور بود که اینها را ندید…. (fa) |