so:text
|
قبل از شام، به کاراژ برگشتم. عجیب بود که وقتی تنر به همین سادگی گفت که اندی نمیتواند با من بماند، اورا از ذهنم پاک کردم. چقدر زود این را پذیرفته بودم. چقدر کم برایش ناراحت شدم. در آن پرواز به میسوری، من از عاشق اندی بودن به عاشق اندی نبودن تغییر موضع دادم. انگار که از یک در رد شده باشم. رابطه مان به سرعت رنگ تیرگی به خود گرفت. تبدیل به گذشته شد. چقدر غریب بود که من زندگی زناشویی ام را به خاطر دختری که هیچ نقطه اشتراکی بامن جز خندههای بلند ونوشیدن مشروب بعد از معاشقه نداشت خراب کرده بودم. (fa) |