so:text
|
ماجرا از این قرار است که در ابتدای انقلاب، علوم انسانی را متهم به ایدئولوژیک بودن و غربی بودن کردند. عدهای هم برای آنکه جامعهشناسی را از اتهام ایدئولوژیک بودن و غربی بودن برهانند و بگویند چیزی به نام «علم» جامعهشناسی وجود دارد، پشت سر امر خنثی جمع شدند و از یک روش یکه ـ که همان روش کمی باشدـ دفاع کردند و کل علوم انسانی را به روشهای کمی و پوزیتیویستی تقلیل دادند. ادعا شد که چنین روشی وجود دارد و لازمه آن هم این است که هیچ نوع جهتگیری ارزشی و سیاسی در تحقیق نداشته باشید. این رویکردی بود که جامعهشناسان و آکادمیسینهای ایرانی پشت آن جمع شدند تا از موجودیتشان دفاع کنند. چنین چیزی نه واقعیت دارد نه جذاب است. این پدیده ساخته و پرداخته وضعیتی بود که گفتم. این پدیده محکوم به شکست بود. چرا که به محض جوانه زدن اولین جریانهای فکری در خارج از دانشگاه، فروپاشید. دانشجویان در این فروپاشی سهم عظیمی داشتند. چرا که دانشجو در برابر این نظم ساختگی، میشل فوکویی را دوست داشت که این نظم را به مبارزه میطلبید، دریدا و بوردیو و هابرماسی را دوست داشت که این نظم را برهم میزدند؛ بنابراین در این بازی دانشگاه باخت و فضای بیرون دانشگاه برد. (fa) |