so:text
|
تابوت جویی به انتهای گود رسید و صدای گرمبی که داد تا مدتی زیاده از حد طولانی در هوا در پیچید. جودیت به مایا تکیه داد و بلند نالید. مایا وضعیت سربازگونهٔ بدنش را تغییر نداد سر بالا، فقرات صاف، شانهها عقب. تازگیها یک مقالهٔ مثلاً روانشناسی خوانده بود دربارهٔ «ژستهای قدرتمندانهٔ بدن» و این که اگر بدن در این حالتها باشد چقدر عملکرد آدم بهتر میشود. ارتش این قبیل لوس بازیهای روانشناسی عامیانه را خیلی زودتر از این حرفها فهمیده بود. وقتی سرباز هستی به خاطر قشنگ به چشم آمدن، در حالت خبردار نمیایستی؛ بلکه چون جایی پس ذهنت یا به تو قدرت میدهد یا از آن مهمتر آن که تو را پیش چشم هم قطارها و دشمنهایت قوی نشان میدهد. (fa) |